Tuesday, August 11, 2009

بعد از محسن آرمین، علی شکوری‏راد هم اعتراف کرد

علی شکوری‏راد

پس از اعترافات چند روز قبل محسن آرمین، عضو شورای مرکزی و سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، یکی دیگر از چهره‏های سیاسی چنبش سبز نیز به اعمال خود در این چند سال اعتراف کرد. علی شکوری‏راد، ضمن بیان اینکه اعترافاتی که وی در این نوشته آورده است بدون نگهداری در انفرادی و یاارشاد برادران نوشته شده گفت که این نوشته‏ها را برای کم کردن زحمت آن‏ها، پیشاپیش آماده کرده‏است. متن اعترافات شکوری‏راد به شرح زیر است:


اگراعتراف بکنم!

"خدای بزرگ را شاکرم که در این فرصتی که در اختیار من قرار گرفت و من توانستم از تعلقات زندگی و شرایط بسته ای که سالها گرفتار آن بودم آزادبشوم و فارغ از روزنامه ها، سایت ها و رسانه های متنوع اغوا کننده که حقیقت را مطابق دریافت خودشان به مخاطب عرضه می کنند، با کمک و راهنمایی برادرانی که به اشتباه پیش از این آنها را در مقابل خود می دیدم به حقایقی دست پیدا بکنم که جز در چنین شرایطی که این عزیزان برای من فراهم کردند هرگز نمی توانستم به آنها برسم. نه تنها من بلکه بقیه اعضاء شورای مرکزی ودفتر سیاسی حزب، اعضاء ستاد مهندس موسوی و حتی خود آقایان موسوی و خاتمی توجه نداشتیم که کاری که برای بسیج مردم برای شرکت در انتخابات انجام می دهیم همان انقلاب مخملی ست. اگر تیزبینی و عمل بموقع مجریان و ناظران انتخابات نبود، انقلاب مخملی می توانست در همان روز انتخابات به نتیجه برسد و نظام جمهوری اسلامی که تکیه اش بر دوش مسئولانی ست که بیش از خود مردم به فکر آنان بوده و بد و خوب آنها را تشخیص می دهند سقوط کند و مهندس موسوی به اسم جمهوری اسلامی نظامی را بر سرکار بیاورد که پایه های اصلی آن بر دوش افراد دیگری باشد که سالهای سال با تظاهر به تبعیت از امام، وفاداری به قانون اساسی و جمهوری اسلامی و حتی حضور در جبهه های جنگ خود را برای چنین روزی آماده کرده بودند.

من بیش از سی سال است فردی بنام رضا خاتمی را می‏شناسم و همیشه فکر می کردم آدم متدین، وطن خواه و مردم دوست است. پیش خودم فکر می کردم من می توانم به چنین فردی که در این سی سال از نزدیک با او آشنا بوده ام، خانواده اش را می شناسم. در سفر و حضرو در برنامه های کوهنوردی پای بندی اش را به احکام و دستورات دینی دیده ام، از جانفشانی اش در جبهه های جنگ خبر دارم و مواضع و فعالیت های سیاسی اش را در طول این سی سال مشاهده کرده ام، اعتماد کنم. ویا افراد دیگری مثل اصغر خدایاری، محسن میردامادی، بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده، داود سلیمانی، سعید شیرکوند، سعید حجاریان، صفایی فراهانی و عبدالله رمضان زاده و.... که هر کدام را سی، بیست و حداقل دوازده سال است می شناسم، از نظر من قابل اعتماد بودند. ولی در این مدت فهمیدم به هیچکدام نباید اعتماد می کردم. حتی به خودم. لابد آنها هم پیش خودشان فکر می کنند نباید به من اعتماد می کرده اند. آیا این خود نشان بی وفایی آنها نیست؟ اعتماد عمیقی که در چند ده روز اخیر نسبت به این برادران دلسوز در زندان ایجاد شده است کجا و اعتماد بی پایه و مبنای من به آن دوستان بی وفا و غدار کجا؟ در شرایط سخت است که انسان دوستان واقعی و قابل اعتماد را می شناسد. دوست آن است که درفراموش شدگی سلول انفرادی یک لیوان آب بدستت بدهد ویا در شرایطی که چندین روز است نمی دانی وقت را چگونه بگذرانی یک قرآن بتو برساند که به آن پناه ببری. یا در دلتنگی و بی خبری شدید نسبت به خانواده، بگذارد حتی تا یک دقیقه صدایشان را بشنوی و حالشان را بپرسی. من این دوستان دوران بی کسی و تنهایی را تازه و چه دیر شناخته ام. اینها دوستانی واقعی هستند که باید به آنها اعتماد کنم.

ما خیلی ساده اندیش بودیم. فکر می کردیم همه چیز را می فهمیم و به فهم خودمان اعتماد داشتیم در حالی که شیطان گولمان زده بود. من فکر می کنم این برادرانی که الآن روشن بینی و ارزش وجودیشان برای من آشکار شده است در این مدت چقدر برای ما نگران بوده اند و غصۀ ما را خورده اند. آنها وقتی نتوانستند ما را از طریق قانونی به راه راست بیاورند مجبور شده اند گناه نقض قانون را به گردن بگیرند و حتی به کارهای خلاف شرع دست بزنند تا ما را نجات بدهند. در حقیقت این منجیان گمنام آخرت خودشان را بخاطر ما به خطر انداخته و از دست داده اند.

ما فریب تحصیلات و عقلمان را خوردیم. ما به فکر خودمان اعتماد کردیم. آنچه در مدرسه و دانشگاه خواندیم همه در جهت خیانت به کشورمان بود. ما در جلسات می نشستیم و مسائل را تحلیل می کردیم در حالی که این شیطان بود که ما را وادار به تحلیل مسائل کشور و موضوعات جامعه می کرد. سوالاتی که در ذهن ما شکل می گرفت همه از سوی دشمنان به ما القاء می شد و چون پاسخی برای این سوالات پیدا نمی شد، مسأله دار باقی می ماندیم و همین مسأله دار بودن ما را وادار می کرد به فکر چاره بیفتیم. این چاره اندیشی ها اسم مستعار خیانت بود. خیانت به ملتی که بدون هیچ مشکلی به سمت سعادت رانده می شد و چاره اندیشی ما دست اندازهای مسیر آنها بود. اکنون که نگاه می کنم می بینم ما چقدر موجب عقب ماندگی جامعۀ خود شده ایم. اگر این برادران زودتر ما را ارشاد کرده بودند و ما جلوی توسعۀ کشور را نگرفته بودیم، نه تنها اهداف سند چشم انداز بیست ساله را تا کنون پشت سر گذاشته بودیم بلکه از ژاپن اسلامی هم فراتر رفته بودیم.

اگر دوباره به من فرصت داده شود جبران خواهم کرد. از حزب کناره گیری می کنم. از کسانی که تا کنون آنها را دوست خود می پنداشتم دوری می کنم. سعی می کنم فقط کتابهایی را که از منابع موثق در اختیارم قرار می گیرد مطالعه کنم. به اخبار و تحلیل های روزنامۀ کیهان و صدا و سیما اعتماد کنم وچشم و گوشم را بروی رسانه های تأیید نشده ببندم. آنچه ارکان رسمی کشور انجام می دهند را حق بدانم و فریب وسوسۀ شیطان در طرح اما و اگر در کار مسئولان را نخورم. هر ماه سه هفته در نماز جمعه شرکت کنم. از خوردن پیتزا نیز پرهیز کنم."

اینها اعترافاتی است که اگر یک ماه یا شاید حتی کمتر از آن در زندان انفرادی نگهداری شوم و تحت ارشاد برادران قرار بگیرم ممکن است از من بشنوید. متن اعترافات را از این جهت در اختیار خوانندگان گذاشتم که زحمت برادران و خود را پیشاپیش کم کرده باشم

No comments:

Post a Comment